رضا نصرتی | ناپەپوولەیی
۲۵ آبان تا ۲۳ آذر ۱۴۰۳
ناپەپوولەیی
– دستم هستم و چشم به راه انگشتانم …
– یخبندانم و تگرگی شعلهور …
این جملهها از اشعار شیرکو بیکس ( با اندکی تغییر و اختصار ) میتوانند ما را به درک بهتر عنوان این مجموعه نزدیک کنند.
پەپوولە -پَپولَه- در زبان کُردی به معنای پروانه است و ناپەپوولەیی را تحتاللفظی به فارسی برگردانیم چیزی شبیه ناپروانگی میشود.
اگر آثار نصرتی و نگرش او را به نقاشی در سالهای اخیر نگاه کنیم احتمالا بارزترین ویژگی آنها وجههی سمبلیک و نمادینشان است. چه در آثاری الهام گرفته شده از طبیعت همچون کوهها و درختان و گل و طاووس و … چه در مجموعهی پیشین او تشویش و آشوب آسمانهای پر از پرنده.
اگر این سمبولیسم در کارهای قبلیاش با ارجاع به عناصری از طبیعت همراه بوده است، در این دوره شاهد نوعی درونگرایی شاعرانهایم و همچنان که موضوعات کارهای قبلیاش عناصری آشنا برای همگان بودند و از این موضوعات هزاران ساله، تصویری خاص بوجود آورده بود، در این مجموعه هم از يکی از کلیشههای عام و ریشهدار فرهنگی و ادبی ما تصویری منحصر به خودش را ساخته است.
احتمالا اولین دوگانهای که در تاریخ اندیشهی بشری بوجود آمده است، جدال روشنائی و ظلمت است و به دلیل ماهیت انتزاعی و بیزمانی مکانی آن هميشه دغدغهی خاطر بسیاری از هنرمندان بوده و این ارجاع درون نگرانهی توام با نوعی شکنندگی و شکوه، در آثار متاخر این نقاش هم وجود دارد.
ما در عصری با حقیقت های متکثر زندگی میکنیم و سوالی چنین دور از ذهن نخواهد بود که در این زمانه آیا مفهومی همچون 《ايمان》 و عشق به هر چیزی که در قاموس شرقی ما پروانه دقیق ترين نشانهی آیکونیک آن است و آن شکل از بودن که با فنا شدن کامل میشود، چگونه میتواند وجود و معنا داشته باشد؟! و آیا این ناپەپوولەیی که بیشتر از یک عنوان، نشانگر یک وضعيت درونی است، آنرا انکار میکند يا تایید.