سوزن
نمایش گروهی
۲۲ مرداد – ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
نمایش سوزن نگاهیست بر آثار نسیم عسگری، منا بارانی و نسترن قدیری که نقطهی اشتراکشان استفاده از دوخت و پارچه به عنوان ماده خام اصلی آثارشان است. در ایران خلق آثاری با محوریت دوخت ریشهای دیرینه دارد و در چهارگوشهی این سرزمین به خصوص زنان بومی هر منطقه قطعات شگفتانگیزی از انواع سوزن دوزی را آفریدهاند. در ادامهی این سنت کهن طی سالهای اخیر به کار بردن نخ و سوزن و پارچه در خلق اثر هنری به عنوان یک جریان جدی مورد توجه هنرمندان قرار گرفت و به نتایج حیرتانگیزی منجر شد. نسیم عسگری، منا بارانی و نسترن قدیری سالهاست که به مطالعه و خلق با این شیوه متمرکزند و هرکدام به جهت توجه ویژه به معنا، بر شگفتی مواجهه با آثارشان افزودهاند.
فکر میکنم وقتی بمیرم هیچ کدام از چیزهایی که مال من هستند، نمیتوانند به کس دیگری تعلق داشته باشند؛ لباسها، کفشها، گوشی تلفن همراه، ناخنگیر، عينك و … مثل اینکه سایه من باشند، حتا وقتی حضور ندارم و نوری از جایی بر من نمیتابد تا سایهام روی زمین، دیوار، مبل، تخت، صندلی و جاهای دیگر بیفتد، رد مرا در خود دارند. رد من در خطوطی است که با کوک زدن روی پارچهها ایجاد میشوند و شکلهایی میسازند که به محض ساخته شدن جان میگیرند. آنها قرار است زندگی سایه وارشان ادامه یابد؛ حیاتی جاودانه که ردی از من در خود دارد، حتا وقتی دیگر حضور ندارم.
مجموعهی تا استخوان با جمعآوری و آرشیو کردن لباسِ کودکهمسرانِ بلوچ شروع شد. لباسهایی دست دوز با تزییناتِ مرسوم که از خود این افراد خریداری شد و بعدتر بر بستر لحافها دوخته شد. سوزندوزی کردن این لباسها بر روی لحافِ عروس برای من عملی تکرار شونده است که در آن میتوانم ارتباط و اشتراک خودم را با این زنان کوچک کشف کنم. ارتباط سنت کودکهمسری و سنت سوزندوزی در این خطه آن چیزی است که ذهن من را به خود مشغول کرده است چرا که به هنگام مصاحبه با آنان متوجه شدم که این اتفاق برای کودکان این مادران آسیب دیده هم افتادهاست و گویا این سنت از گذشته تا به امروز ادامه دارد؛ همچون سنت سوزن دوزی که نسل به نسل به حیات خود ادامه میدهد. رگههای پر رنگ این دفتر گویای نزاکت دختر بچههایی است که آرام دراز کشیده اند و این ارث را از زیر دامن های رنگی به نسل بعد خود میسپارند..
اکثر ما این روزها در دنیای مجازی حضور پررنگی داریم و احتمالا هر روز در حال گفتگوهای طولانی با دوستان و عزیزانمان هستیم، خصوصا اگر در مکانهای جغرافیای متفاوت زندگی کنیم و تمام رابطهیمان در همان مکالمات دیجیتالی خلاصه شود. پس وقتی یکی از ما میمیرد، دیگری با حجم بزرگی از تمام آن مکالمات تنها میماند. دوستان رفته بلافاصله با مرگ نامرئی نمیشوند. ذراتی از وجود فیزیکیشان درگوشیهای موبایلمان به شکل صدا و متن باقی میماند. پروفایلهاشان تبدیل به مقبرههای مجازی میشوند و گفتگوهایی که با آنها داشتیم، داراییهای با ارزشی میشوند که حفظشان میکنیم و بارها وبارها آنها را گوش میدهیم تا مرگ و نیستی را باور نکنیم. تک تک آن کلمهها برایمان بعد از مرگ معنای تازهای پیدا میکنند و مکالمات روزمرهای که کسی قصدی در ابدی کردنشان نداشت، به نوع عجیبی از جاودانگی میرسند.